اشعارشب سوم محرم.حضرت رقیه(سلام الله علیها)
مناجات اميرالمومنين(منتظران ظهور)
حقانيت و اثبات اميرالمومنين و دعا براي فرج امام زمان

 

تو را آورده ام اینجا که مهمان خودم باشی

شب آخر روي زلف پریشان خودم باشی

 

من ازتاریکی شب هاي این ویرانه می ترسم

تو را آورده ام خورشید تابان خودم باشی

 

فراقت گرچه نابینام کرده بازمی ارزد

که یوسف باشی و در راه کنعان خودم باشی

 

پدرنزدیک بود امشب کنیزخانه اي باشم

به توحق می دهم پاره گریبان خودم باشی

 

اگرچه عمه دلتنگ است اما عمه هم راضی ست

که تو این چند ساعت را به دامان خودم باشی

 

ازاین پنجاه سال تو سه سالش قسمت ما شد

یک امشب را نمیخواهی پدرجانِ خودم باشی

 

سرت افتاد و دستی از محاسن ها بلندت کرد

بیا خب میهمان کنج ویران خودم باشی

 

سرت را وقت قرآن خواندنت برطشت کوبیدند

تو باید بعد از این قاري قرآن خودم باشی

 

کنار تو که از انگشتر و خلخال صحبت کرد

فقط می خواستم امشب پریشان خودم باشی

 

اگرچه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است

تقلامی کنم یک بوسه مهمان خودم باشی

 

علی اکبر لطیفیان

*******************

از شوق دیدار تو بابا پر گرفتم

یعنی که جان تازه در پیکر گرفتم

 

چشم انتظار دیدن روی تو بودم

شکر خدا رأس تو را در بر گرفتم

 

حرفی نگفته در میان سینه دارم

بغضم شکست و روضه را از سر گرفتم ...

 

...وقتی که با صورت زمین خوردم ز ناقه

دردی شبیه پهلوی مادر گرفتم

 

از ضرب آن سیلی که نور دیده ام بُرد

در صورتم یک شاخه نیلوفر گرفتم

 

چادر نمازم را به زور از من گرفتند

حالا به جایش آستین بر سر گرفتم ...

 

... از کنج این ویرانه تا معراج رفتم

وقتی که بوسه از رگ حنجر گرفتم

 

فهمیده ام کنج تنور خانه بودی

بیخود نشد که بوی خاکستر گرفتم ...

 

... انگشتری زیبا برایت می خرم من

وقتی ز دست ساربان زیور گرفتم ...

 

محمد فردوسی

 

 *******************

اینجا که زخم از درِ هر خانه میزنند

اینجا که بند بر پَر پروانه میزنند

 

خون میچکد ز گوشه چشمان خاکی ات

وقتی که پلک های غریبانه میزنند

 

با گوشواره های خودم ناز میکنند

این دختران که سنگ به ویرانه میزنند

 

مویی نمانده تا که ببافی هزار شکر

مویی نمانده باز چرا شانه میزنند

 

دستی بکش به زبری رویم که حق دهی

نامردهای شام چه مردانه میزنند

 

دستم برای لمس لبت هم تکان نخورد

از بس که تازیانه بر این شانه میزنند

 

حتماً عمو نبود که با گریه عمه گفت:

دارند حرف تو در خانه میزنند

  

حسن لطفی

 

*********************

بابا بیا کبوتر بی بال و پر شدم

بی آب و دانه مانده ام و مختصر شدم

 

تغییر طرح صورت من بی دلیل نیست

از بس شبــیه فاطمه بودم نظر شــدم

 

زانو بغل نمودن من ناز کردن اســت

از بوسه ی سکینه و تو باخبر شدم

 

دستی کشیده ای به سر و روی او ولی

من با سرت به روی سنان همسفر شدم

 

جان می کَنم، قدم بزنم می خورم زمین

بی دست و پا ز شدت درد کمر شدم

 

امشب بیا و دخترکت را قبول کُن

وقــتی برای قافــله ای درد سر شدم

 

حبيب نيازي

 

*******************

از بوی سیب سرخ طبق مرده جان گرفت

زخمی ترین یتیم خرابه توان گرفت

 

باران چشم های رقیه شروع شد

از بس که گریه کرد دل آسمان گرفت

 

ترفند گریه هاش به داد پدر رسید

سر را ز دست بی ادب خیزران گرفت

 

روپوش را ز روی طبق تا کنار زد

لب را که دید طفلک لکنت زبان گرفت

 

بابا ...یکی دو بار بریده بریده گفت

با هر نفس نفس که یکی در میان گرفت

 

می گفت گوشواره فدای سرت ولی

دیدم عقیق دست تو را ساربان گرفت

 

حالا گرسنگی به سراغم که آمده

آغوشم از محاسن تو بوی نان گرفت

 

آخر طلوع داغ تو کنج تنور بود

در شام زخم های تو خورشیدمان گرفت

 

علی ناظمی

 

*******************

از درد بی حساب سرم را گرفته ام

با اشک، زخم بال و پرم را گرفته ام

 

از صبح تا غروب نشسته ام یکی یکی

این خارهای موی سرم را گرفته ام

 

 دردم زیاد بود طبیبم جواب کرد

یعنی اجازه سفرم را گرفته ام

 

مانند من ز ناقه نیفتاده هیچکس

 اینجا فقط منم کمرم را گرفته ام

 

آیینه نیست تا که ببینم جمال خویش

در چشمهای تو خبرم را گرفته ام

 

تصمیم من گرفته شده پس مرا ببر

امروز از خودم نظرم را گرفته ام

 

خوشحال بودنم ز سر اتفاق نیست

از دست این و آن پدرم را گرفته ام

 

امشب به رسم ام ابیهایی ای پدر

از دست گرگها پسرم را گرفته ام

 

خیلی تلاش کرده ام از دست بچه ها

این چند موی مختصرم را گرفته ام

 

این شهر را به پای تو ویرانه میکنم

مثل خلیل ها تبرم را گرفته ام

 

علی اکبر لطیفیان

 

*********************

دختر اگر یتیم شود پیر میشود

از زندگی بدون پدر سیر میشود

 

هم سن و سالها همه او رانشان دهند

دل نازک است دختر ودلگیر میشود

 

 باشد شبیه مادر خود نافذالکلام

این شهرباصدای او،تسخیرمیشود

 

فریادهای یا ابتایش چو فاطمه

در سرزمین کفر چو تکبیر میشود

 

وقتی که گیسوان سری پنجه می خورد

هرتاب آن چوحلقه زنجیر میشود

 

اصلاً رقیه نه ؛به خدا مرد ؛بی هوا

با یک شتاب ضربه زمین گیرمیشود

 

هرگزکسی نگفت گلویش کبودشد

اینجاست روضه صاحب تصویر میشود

 

دشمن به او نگاه خریدار می کند

خوب شاهزاده بوده و تحقیر میشود

 

فرزندخارجیست کفن احتیاج نیست

بیهوده نیست این همه تکفیرمیشود

 

دادندجای غسل تیمم تنش....چرا؟

خون از شکاف زخم سرازیرمیشود

 

پایش به سوی قبله کشید و به نازگفت:

امشب اگر نیایی پدر دیر میشود

 

قاسم نعمتی

 

********************

اين همه درد دلم چشم تري ميخواهد

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان مناجات اميرالمومنين(م نتظران ظهور) و آدرس monajat1385.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان